به نام پروردگار مهربانیها
دوستان مهربانم سلام، قبل از خواندن این مطلب لازم است نکته ای را متذکر شوم، مطلب زیر به این معنا نیست که دانشگاه همیشه و برای همه افراد بد است. دانشگاه جای کسانی است که قبل از رفتن به دانشگاه اعتقادات خود را مستحکم کرده و هدف خود را معین کرده باشند. ضمنا خواهش می کنم هنگام خواندن این مطلب تقصیر را به گردن جنس مخالف خود نیندازید چرا که ما همه مقصریم!!!
من بدم می آید از اینکه سر کلاس به بغل دستی ام نگاه کنم، تا بپرسم « جمله آخر استاد چه بود؟» و ببینم به جای تخته به دختر جلویی نگاه می کند، من بدم می آید از اینکه دوستم موقع جزوه گرفتن از دختر همکلاسیمان به جای انکه نگاهش به جزوه باشد، به ناخن های نارنجی رنگش نگاه می کند. من بدم می آید هر وقت به بوفه می روم باید از جلو دانشجویانی رد شوم که بدون هیچ خجالتی در مورد مش موی دختر همکلاسیشان صحبت می کنند. من بدم می آید از اینکه وقتی از دوستم می پرسم می داند کدام یک از دخترها جزوه ی تمیز و کافی دارد؟ بگوید همان که رژ لب مسی می زند و پشت چشمش را آبی می کند، من بدم می آید از اینکه ساعت هفت صبح با یکی از از دخترهای هم کلاسم هم زمان از مترو پیاده می شویم اما همیشه دیرتر از من به کلاس می رسد، چون اول می رود دستشویی های ساختمان ابن سینا و بعد با صورت رنگی تر به کلاس می آید. من بدم می آید از اینکه یکی از دخترهای هم دوره ی ما آن قدر ساده بود، حالا مثل عروس ها خودش را درست می کند. از این یکی برای این بدم می آید، که نمی فهمم در دانشگاه ها، چی به آدم ها یاد می دهند که اینجور تغییر می کنند. دانشگاه جای درس خواندن است. برای درس خواندن هم مهم نیست چه ریخت و قیافه و تیپی داشته باشی، چه برسد که اینقدر سقوط کنی؟! استاد، چند روز پیش وقتی کلاس تمام شد، گفت معایب مانتوی تنگ از مزایایش بیشتر است. می خواستم حالا که استاد بحثش را مطرح کرد، بروم از آن دختری که آن قدر مانتویش تنگ است که هر لحظه فکر می کنی الان یا نفسش بند می آید یا دکمه اش می پرد هوا، بپرسم لطف آنکه بدنش را برای این همه چشم در این لوله بخاری قاب گرفته است چیست؟ اما نرفتم چون دوست نداشتم کسی مرا کنار او ببیند! می دانید من همیشه فکر می کردم فرق آدم از روزی که پا به دانشگاه، آن هم شریفش می گذارد تا روزی که از آن خارج می شود فقط در سطح معلومات، فرهنگ و شعورش است، آن هم در جهت صعودش، ولی حالا هر چه می خواهم برهنگی را در یکی از این ها جا بدهم نمی توانم! من بدم می آید از اینکه دانشگاه به جای آنکه چیزی به آدم بدهد، چیزی ازش بگیرد، آن هم چیزهای نایاب و با ارزشی مثل حیا از دخترها و غیرت از پسرها؟! من خیلی بدم می آید، آنقدر که می خواهم همه این چیزها را از جلو چشمم دور کنم.